-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 22:13
منو برد یه جایی همون دورو برا زیر زمین بود اما پله نداشت! باید سر میخوردی ومیرفتی زیر زمین. اول اون نشست سر خورد خیلی تاریک بود بعد من . از یه لوله ی باریک گذشتیم تا رسیدیم... اول یه نور زرد شدید کوبیده شد تو صورتم حس کردم دیگه نمیبینم بعد که آروم چشامو وا کردم یه راهرو دیدم یه موجود که به نظر میرسید قبلا آدم بوده...
-
روز دوم...
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 01:17
یکی زد رو شونم از ترس نمیتونستم تکون بخورم بالاخره برگشتم یه پیرمرد که آفتاب صورتشو پر از لکای سیاه کرده بود با لبایی که جای دوختگی روش پیدا بود روبه روم وایساده بود شرع کرد حرف زدن صداش خش دار بود به زور فهمیدم چی میگفت میگفت دنبالم بیا دنبالش رفتم...
-
روز دوم...
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 00:22
داشتم مثل قلدرا با تموم نیرو قدم میزدم تا اینکه... چشمم افتاد به یه کلاه بزرگ که از روی چوب اون گوشه آویزون بود رفتم جلو... زیر کلاه ته مونده ی یه سیگار برگ افتاده بود روی زمین. باورم نمیشد!!! آدمیزاد! اینجا؟! حتما اونم یه تبعیدی بود مثل من.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 00:18
۳ چرخدنده ها از روم رد شدن . صافم کردن کف جاده . آفتاب داغ بود بخار شدم شدید!!!! گفتن هی... اینجا بیابونه . ۲ یه تیکه از آستینمو کندم بستم به پیشونیم روش نوشتم من خارپشت هستم ۱ راه افتادم . با کفش های گنده همه بد نگام میکردن مارو عقرب و سوسکا... فهمیده بودن...! من خارپشت نبودم!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 18:51
سرمو میکنم زیربالش به دنیا میگم دهنتو ببند باید میخ بردارمو با خط میخی اینارو رو یه سنگ بنویسم . خسته ای...خستم... تا اومدیم ۲کلمه حرف حساب بزنیم سولفاته شدیم...زنگ زدیم و فراموش شدیم... یه چوب برمیدارمو میذارم لای دندونام. باید برم بیابون تنهای تنها... من اضافم.اضافم چرا نمی فهمی؟!!!