روز دوم...

داشتم مثل قلدرا با تموم نیرو قدم میزدم 

 

تا اینکه... 

 

 چشمم افتاد به یه کلاه بزرگ که از روی چوب اون گوشه آویزون بود 

 

رفتم جلو... 

 

زیر کلاه ته مونده ی یه سیگار برگ افتاده بود روی زمین. 

 

باورم نمیشد!!! 

 

آدمیزاد!  اینجا؟! 

 

حتما اونم یه تبعیدی بود مثل من.

نظرات 2 + ارسال نظر
احمق پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://mardemorde.persianblog.ir

آدمیزاد کلا به همه جا سر میزنه ! به گند میکشه !

موافقم

امید پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ق.ظ http://www.pastilkhor.mihanblog.com/

شاید فیلتر سیگار خودت بوده...یا حتی یه توهم فانتزی...
من که نه به کلاها اعتماد دارم نه به سیگارا و نه حتی به آدما!

سعی کن به یه چیزی اعتماد داشته باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد